از فرمایشات امام صادق علیه السلام "لاجبر ولاتفویض بل امر بین الامرین"
این نصیحت را تو بشنو ای حکیم تا شوی بینا و هم مردِ سلیم
گر تو نشنیدی شنو اکنون کلام هست ایمان اکتسابی ای هُمام
باورت نایَد تو باشی مردِ خام لیسَ للانسان در قرآن بخوان
طفل را هر گز نمی باشد شعور بعدِ چندی می شود با عقل و زور
گر گریزی همچو طفلی زِ استاد میگریزی تو زِ دولت، ای جواد
تا به کِی از حق گریزانی بگو شرم کن از فعلِ زشتت ای عمو
نوح و هم کشتی است ما را در بدن هم حسین و شمرِ دون است ای حَسَن
جنَّت و دوزخ تمامِ برُّ و بحر جمله ی افلاک، شیءَاش در خَبر
قدرِ خود بشناس ای صاحب کمال آینه صافی نما بینی جمال
راه احمد اوسَط آمد برگزین جَبر و تفویضی نباشد ای حَزین
گشت ظاهر رحمت و دیگر غَضَب نیک و بد را می نمایی خود طلب
هست قرآن جامعِ فَرع و اصول کرده حق از بهرِ انسانی نزول
هرچه خواهی کُن ز قرآن جستجو در روایت کُن نظر ای نیک خو
کفر و ایمان هر دو باشد در بدن تا کُدامَت میل باشد ای حَسَن
لشگرِ کُفرت اگر افزون شود پس حُسینت دان شهیدِ دون شود
گر تو را ایمان فُزون شد از نخست غالب ایمان گردد و کارَت درست
هم نهار و لیل باشد در بدن هر دو عالم در تو شد بشنو زِ من
آدمی را اصل آمد ظلم و نور اختیارش بر تو دادند در عبور
چون تو داری اختیار اندر امور خواه ظلمت، خواه رفتن سویِ نور
تربیت این نَفس را کن در عمل تا بَری باشی تو از کارِ دَغَل
کسب کُن ایمان زِ بَهرَت ای حکیم در پسِ رحمان غَفور است و رحیم
گو امانت را به مَن ای هوشیار جُز بَشَر را نیست دانم اختیار
رحمتِ حق را عام باشد در جهان فیض بخش است بَهرِ نیکان و بدان
آب یکسان باشد از بهرِ نبات تلخ و شیرین می شود ظاهر به ذات
نورِ خور یکسان بِتابَد بر همه زشت و زیبا بهره گیرد زو همه
سنگ و آتش باشَدَت اَندر نَهار سودها از وِی بَری ای اُستاد
مر تو را سرمایه دادند ای جواد کُن تجارت تا وَزان یابی مُراد
آدمی را عقل باشد بال و پر تا زِ نیکی و بدی یابَد خَبر
گر شوی نزدیک بَر چیزِ نجس زان نَجِس آلوده گردی از هَوس
هست آتش نعمتی اندر جهان بهره ور گردند زو، خلقِ جهان
مَس نمایی می شوی وَز آن خزان گر بِرَه شُد نفع بَخشد در جهان
جَبر نبوَد سوی حق هرگز، بِدان! گوش وا کن گویَمَت سِرّی از آن
اختیارَت گر نباشد شَرم چیست گر زیان کَردی تو را غَم بهره چیست
دست جُنبانی اگر از بهرِ عَمد بِشکنی چیزی، نمایَندَت به بند
گَر بِجُنبَد دستِ تو بی اختیار کِی توان جُرم و بَرَندَت سویِ دار
جبر باشد عمر و روزی ای پِسر نی که خود کردی گُنَه جانِ پدر
انبیا بهرِ چه کوشش می کنند وَز چه برگو بَهرِ حق جان می دهند
فطرت آمد در نهادِ هر کسی بَطن و فَرجَت می برد بَر گُمرَهی
بَطن و فَرجَت را نگه دار از گناه کشتنِ شهوت نِکو گردد جَزا
از تجاوز خونِ تو گردد هَدَر آیینه از آه می گردد کِدر
طَبع از آلودگی گردد خراب جانِ بابا بَرجَهان خود را زِ خواب
گر نخوانی درس اَندر مدرسه کِی توانی حل نمودن مسئله
هست قرآن رهنَما اَندر بَشَر ره نشانَت می دهد از خیر و شر
میوه یِ نارس نمی آید بِکار میوه ی شیرین به مردم کن نثار
یا شود این میوه ات پوسیده تر قابل مجلس نباشد ای پسر
هَست اعمالِ تو همچون آبِ شور یا چُو مرداری است اندر قَعرِ گور
بوقِ حَمّامَت چه کار آید بگو در تجارت یا زیانی روبرو
خواهی اَر گوهر تو غوّاصی نما تنبلی کردی تو کناسی نما
وَر گذر کردی تو از حدِ وسط طالی و غالی است در راهِ غلط
تو به هنگامِ گشایش گو خدا تا به فریادت رسد از هر بلا
نعمت آمد کم زِ بَهرِ آدمی ناسپاسی شد مُسبِّب ای غَنی
شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کَفَت بیرون کند
دیوان شهید- صفحات53، 54 و 55
توسط : شهید علی طاهریان